loading...

آرامام

من، مرا بر شانه هایش میکشد...

بازدید : 483
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 0:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آرامام
ماهی شدیدا درگیر گذشته هست و منم همش با خودش میبره به گذشته! (پستِ قبلی)

خیلی تلاش میکنم بین حرفامون حرفی زده نشه که گذشته رو نه برای من نه اون تداعی کنه اما اون همش توی گذشته سیر میکنه. بین همه‌ی اطرافیانم غیر از خانواده اون تنها کسی هست که گاهگاهی باهاش حرف میزنم و دلم میخواد همش به خنده و شوخی بگذره و حتی حرف از یه ساعت قبلمون نباشه و همش رویا بافی باشه برای آینده من و خودش اما نمیذاره. خودش میگه ما باید از این فضا و آدما فاصله بگیریم تا رها بشیم و منم موافقم باهاش! ولی نمیدونم چطوری ذهنشو آزاد کنم. اگه انقدر واسم مهم و عزیز نبود اگه باهام همخون نبود اگه دوسش نداشتم اگه از بچگی تو بغلم بزرگ نمیشد قطعا بخاطر اینکه انقدر با حرفاش اعصابمو بهم میریزه دیگه حتی نگاهش هم نمیکردم ولی نمیشه. من نمیخوام اون مث من بشه. نمیخوام و نمیذارم.

ماهی خیلی بچه اس. اون برای دوست داشته شدن خودشو به کسی تغییر داد که خودش دوست نداشت! خیلی باهاش مخالف بودم و بحث کردم ولی فایده نداشت. حقیقتا من محاله کاری که اون انجام داد رو انجام بدم. میدونم تا خودش نخواد و کمک نکنه هیچی عوض نمیشه اما من ناامید نمیشم.

پایان ما این نیست؛ من مطمئنم...

ماهی تنها کسیه که هیچ وقت حال نداشته و نداره اسم منو کامل بگه همیشه فائز صدام میزنه! و همین فائز گفتناشم دلخوشیه برای من:)

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 92
  • بازدید سال : 296
  • بازدید کلی : 11358
  • کدهای اختصاصی